sensagent's content

  • definitions
  • synonyms
  • antonyms
  • encyclopedia

Lettris

Lettris is a curious tetris-clone game where all the bricks have the same square shape but different content. Each square carries a letter. To make squares disappear and save space for other squares you have to assemble English words (left, right, up, down) from the falling squares.

boggle

Boggle gives you 3 minutes to find as many words (3 letters or more) as you can in a grid of 16 letters. You can also try the grid of 16 letters. Letters must be adjacent and longer words score better. See if you can get into the grid Hall of Fame !

English dictionary
Main references

Most English definitions are provided by WordNet .
English thesaurus is mainly derived from The Integral Dictionary (TID).
English Encyclopedia is licensed by Wikipedia (GNU).

Translation

Change the target language to find translations.
Tips: browse the semantic fields (see From ideas to words) in two languages to learn more.

last searches on the dictionary :

computed in 0.062s


 » 

analogical dictionary

موجب شدن؛ بوجود آوردنأَحْدَثَ, تأثير, يعمل, يُحْدِث، يُجْري، يَجْلِب[Hyper.]

عمل؛ کردار, قباله, کار؛ عملعمل, عَمَـل, عَمَل, عَمَل، فِعْل، مَأْثَرَه, عَمَل بَشَري, فِعْل, فِعْل إِنْسَانِي, فِعْل بَشَري, نَشَاط إِنْسَانٍي, نَشَاط بَشَري - اقدام؛ عملأَدَاء, إِجْراء, عَمَل, عَمَل، إجْرَاء, فعل, فِعْلَ - حَرَكَة, خطوة, خُطْوَة, فعل, مُبَادَرَة - تکاپو؛ فعالیتتَحَرُّك, حَرَكَة, عَمَل, فعاليّة, فَعَالِيَّه، نَشَاط, فَعَالِيَّة, نشاط, نَشَاط[Dérivé]

اجتناب كردن از, احتراز كردن, امساك كردن, خود دارى كردن, خوددارى كردن از, صرف نظر كردن, گذشت كردن, گذشتن ازأَمْسَكَ, إمتنع, إمتنع عنه, اِمْتَنَعَ, جد, ﺃﺟﺩﺍﺩ[Ant.]

به نوبت انجام دادنتناوب, يَتَناوَب العَمَل - بحال ايست درامدن, به نتيجه رسيدن, به پایان بردن, توليد كردن, ختم کردن, رسیدن به؛ منتهی شدن به, متوقف شدن, منتهی شدن به, نائل شدن, گرفتار شدن, گرفتار شدن یا کردنيصل إلى, يوصِلُ, يَفْعَلُ شَيْئا في النِّهايَه, يَنْتَهي به الأمْر، يَصِلُ إلى, يَنْتَهي بِه الأمْر، تَكون نِهايَتُه - با سرعت زياد حركت كردن, در بشكه كردن, در خمره ريختن, سريع و محكم, شتاب كردن, عجله كردن, عجله کردن, فوراً انجام دادنأسْرِع حالا! إسْتَعْجِل, أَسْرَعَ, إنطلق بسرعة فائقة, برمل, تَسَرَّعَ, عجّل, عَجَّلَ, يُسَرِّع, يُسْرِع, يُسْرِع، يُعَجِّل, يُسْرِعُ إلى عَمَل شيء فورا - أرْبَكَ, أزعج, أزْعَجَ, أقْلَقَ, شَوَّشَ, قاطع - عکس العمل داشتن یا نشان دادن, فعل و انفعال کردن, واکنش مثبت نشان دادن, واکنش نشان دادن, پاسخ دادن؛ واکنش نشان دادنأَجَابَ, اِسْتَجَابَ, جَاوَبَ, ردّ, رَدَّ, يتأثَّر بصورةٍ سَيِّئَه, يرُد الفِعْل ضِد, يَتَجاوَب مع أوامِر، يُلَبِّي, يَرُد الفِعْل, يَسْتَجيب, يُجيب, يُجيب على أو عَن - بفرماييدإستمر, تابع, تقدم, حقق نجاحا, سمح - انتقاد کردن؛ مورد حمله قرار دادن, به, حمله کردن, كمين كشيدن و حمله كردن, مبادرت کردن, نزدیک کردنمُهَاجَمَة, هُجُوم, يَتَرَبَّص, يَتَهَجَّم عَلى, يُهاجِم - force (en) - أبدع, أبْدَعَ - برخاستن - جایزه دادن؛ پاداش دادن, پاداش دادن, پس دادنجائزة, يُجازي، يُكافِئ, يُعَوِّض، يُكافِئ - satisfice, satisfise (en) - مانور دادن, مشق کردنيَنْجَح في مُهِمَّه صَعْبَه - dispatch (en) - تجنّب - race (en) - use (en) - fly by the seat of your pants, play it by ear (en) - لَعِبَ - تَعَامَلَ مَعَ, عَالَجَ - شریک یا همراه شدنشريك, يُشارِكها في الرَّقْص - تلاش کردن؛ به کوشیدن واداشتن, سعي كردنيَبْذِلُ جُهْدَه، يُجْهِدُ نَفْسَه, يُكافِح، يُناضِل - egotrip (en) - جبران کردن, دادن و گرفتنبادل - إيراد, اِسْتَمَرَّ, وَاصَلَ, يَقوم ب، يَعْمَلُ - come close (en) - انجام دادن, کردنأجرى, أحيا, أَدَّى, قَامَ بِـ, نَفَّذَ - جرات کردن, جسارت کردنتجاسر, تَجَاسَرَ, تَجَرَّأ, تَطَاوَلَ, يَجْرُؤ - تعقیب کردن - مطابق چیزی عمل کردن, کاری را طبق چیزی انجام دادنيَسْتَرْشِدُ، يسيرُ حَسَب, يَعْمَـل وِفْـقَ - تاثیر متقابل داشتنتفاعل, تَفَاعَلَ, يَتَفاعَل - واکنش کردنردّ, عارض, عَارَضَ, قَاوَمَ - take time by the forelock (en) - coact (en) - داوطلب شدنتَطَوَّعَ, عَرَضَ, متطوّع - به کاری پرداختن, موفق شدنيَنجَح أن، يَسْتَطيعُ أن - داعب - ترغیب کردن؛ به کاری پرداختن, شروع کردنأقبل على, باشر, بَدَأَ, بَدَأَ بِالتَعَامُل مَعَ, شرع في, شَرَعَ, يَبدأ العَمَل عَلى, يَبدأ بِعَمَلٍ ما, يَبْدأ، يَشْرَع في - اشتراك داشتن, شركت كردن, شرکت کردن, مشاركت كردناِشْتَرَكَ, شارك, شَارَكَ, يَشْتَرِك - بدرفتارى كردن, بد رفتاری کردن, بى ادبى كردن, دردسر ساز بودن, درست رفتار نكردنيتَصَرَّفُ بِعِصيان وإزْعاج, يسيء تصرف, يُسيء السُّلوك، يَتَصَرَّف بصورةٍ سَيِّئَه - فروتني كردنإنحناء, يَنْحَدِر مُسْتَواه، يَنْزِل إلى مُسْتَوى أدنى من مَر, يَنْحَدِر مُسْتَواه، يَنْزِل إلى مُسْتَوى أدنى من مَرْتَبَتِه - ادب نگاه داشتن, انجام وظیفه کردن, برائت کردن, حامل بودن, دربرداشتن, رفتار کردن, سازش کردن, مواظب رفتار خود بودنإنسجم, برّئ, تصرّف, تَصَرَّفَ, سَلَكَ, يَتَصَرَّف, يَتَصَرَّفُ تَصَرُّفا حَسَنا، يَتَأَدَّب - حامل بودن, دربرداشتن, درست رفتار کردن, سازش کردن, سلوک کردنإنسجم, تصرّف - آزمایش کردن, آزمودن, امتحان کردن, تلاش برای چیزی, تلاش کردن, سعي كردن, سنجیدن, محک زدن, کوشیدن؛ سعی کردنحَاوَلَ, سَعَى, فحص, يُجَرِّب, يُجَرِّب، يَخْتَبِر, يُحاوِل - خواستگاری کردن؛ اظهار عشق کردن, عشق بازی کردن؛ اظهار عشق کردنتوسّل, رومانسية, يَتَوَدَّد، يَتَغَزَّل, يَخْطُب وُد، يَتَوَدَّد إلى، يُغازِل - court (en) - جرات کردنتجاسر, تَجَرَّأ, جَرُؤَ, يَجْرُؤ، يَتَجاسَر - موجب شدن؛ بوجود آوردنأَحْدَثَ, تأثير, يعمل, يُحْدِث، يُجْري، يَجْلِب - خنثی کردن؛ مقابله کردن, دشمن کردن, مخالف کردنصدّ, عادِ, يُبطِل مفعول - از پیش برنامه ریزی کردن, از پیش دانستنتوقّع, يُخَطِّطُ سَلَفا - اقدام قانونی کردن, تحت پیگرد قرار دادنيُقاضي, يُقيمُ دَعْوى - مرتكب شدن, مرتكب كردن, مرتکب شدن, مقصر بودنإرتكب, اِرْتَكَبَ, اِقْتَرَفَ, يَرْتَكِب - ديوانگى كردن, مانند شیر غریدن و راه رفتن, وحشيگرى كردنيَهوج ويَموج - از عهده برآمدن؛ حریف شدن, از عهده برامدن, برآمدن, حریف شدن, دست و پنجه نرم کردن, چاره موقتی, گذران کردنأكّد, دَبَّرَ, دَبَّرَ أَمْرَه بِـ, صفقة, يَتَصارَع مع، يَتَعامَل, يَتَغلَّب عَلى المَشاكِل, يَرضى بِ, يَعتاش عَلى، يَتَدَبَّرُ أمْرَه - تمكين كردن, تمکین کردن, لطفا پذيرفتن, لطف کردن؛ منت نهادنتكرّم, تَنازُل، تَفَضُّل بِ - تنازل - مواظب اعمال و رفتار خود بودن, مواظب باش؛ دقت کن, مواظب بودنيَحْتَرِس، يَحْذَر, يَحْذَر، يَحْتَرِس، يَنْتَبِه, يَحْذَر ما يَقول أو يَفْعَل - act superior, lord it over, put on airs, queen it over (en) - إندفاع - اطمينان حاصل كردن, خاطر جمع كردن, مطمئن شدن؛ اطمینان به عمل آوردنيتأكَّد من، يَتَحَقَّق مِن, يَتَأكَّد - أَعَادَ, كرّر, كَرَّرَ - أَدْهَشَ, باغت, فاجأ - يواشكي دزديدنإخْتَلَسَ، نَشَلَ، سَرَقَ, خائن - play (en) - انجام دادنيقومُ ب، يُنَفِّذ - guard (en) - begin, start (en) - go off at half-cock, go off half-cocked (en) - صبر كردن, منتظر شدن, چشم دوختن بهإنتظرْ, اِنْتَظَرَ, تَرَوَّى, تَرَيَّثَ, يَنْتَظِر, يَنْتَظِر، يَرْتَقِب فُرْصَة سانِحَه - ادامه دادن, ادامه دادن؛ مثل سابق عمل کردن, ادامه دادن یا یافتن؛ طول کشیدن, با وجود مشکلات همچنان ادامه دادن, به همین ترتیب ادامه دادن, به کاری ادامه دادنإيراد, إِسْتَغْرَقَ, اِسْتَمَرَّ, تَابَعَ, واصل, وَاصَلَ, يَبْقى، يَدوم، يَسْتَمِر, يَسْتَمِر, يَسْتَمِر رَغْم الصُّعوبات, يَسْتَمِر في نَفس العَمَل والسُّرْعَه, يُتابِع، يَسْتَمِر, َبَقِيَ - do well, had best (en) - دنباله داشتن؛ دنبال کردنواصل - continue, persist in (en) - کشیشی کردن؛ افسری کردنأدَّى مُهِمَّة, أدَّى وَظِيفَة, اِشْتَغَلَ, تحتل منصب, يَقوم بِمَراسيم دينِيَّه - به جای چیزی یا کسی عمل کردنقَامَ مَقَام، عَمِلَ كَـ[Spéc.]

عمل؛ کردار, قباله, کار؛ عملعمل, عَمَـل, عَمَل, عَمَل، فِعْل، مَأْثَرَه, عَمَل بَشَري, فِعْل, فِعْل إِنْسَانِي, فِعْل بَشَري, نَشَاط إِنْسَانٍي, نَشَاط بَشَري - اقدام؛ عملأَدَاء, إِجْراء, عَمَل, عَمَل، إجْرَاء, فعل, فِعْلَ - حَرَكَة, خطوة, خُطْوَة, فعل, مُبَادَرَة - تکاپو؛ فعالیتتَحَرُّك, حَرَكَة, عَمَل, فعاليّة, فَعَالِيَّه، نَشَاط, فَعَالِيَّة, نشاط, نَشَاط[Dérivé]

برانگیختن, تحریک کردن, فتنه بر پا كردنحرّض, يَحًث، يُثير, يُثير الشَّغَب، يُحَرِّض - اداره کردن؛ سامان دادنأَدَارَ, إقتاد, تكلّف, تَرَأَّسَ, قَادَ, وَجَّهَ, يُوَجِّه، يُنَظِّم - بزور وادار كردن, به زور کاری را انجام دادن, تحت فشار قرار دادن, سوی دیگربردن, مجبور کردن, ناگزير كردن, ناگزیر کردنأجبر, أَجْبَرَ, أَكْرَهَ, ضَغَطَ, غَصَبَ, يَجْبُر, يَحْصَل بالقُوَّه, يُجبر، يُرغم, يُجْبِر, يُرغِم، يُكرِه, يُلْزِم - أرغم, أَجْبَرَ, أَرْغَمَ, أَلْزَمَ, ملزم[Cause]

تاثیر داشتن, تحت تاثير قرار دادن, غرض ورزی کردن؛ دارای گرایش کردنأثّر, أَثَّرَ, يتأثَّر, يُأثِّرُ في، يوَجِّه في اتجاهٍ مُعَيَّن, يُؤَثِّر على[Analogie]

اجتناب كردن از, احتراز كردن, امساك كردن, خود دارى كردن, خوددارى كردن از, صرف نظر كردن, گذشت كردن, گذشتن ازأَمْسَكَ, إمتنع, إمتنع عنه, اِمْتَنَعَ, جد, ﺃﺟﺩﺍﺩ[Ant.]

إتّخذ إجراءات (v.) • اقدام کردن (v.) • تحرّك (v.) • تصرّف (v.) • تَصَرَّفَ (v.) • يَعْمَل، يَقُوم بِعَمَل (v.)

-